هم بازی دوران کودکی ام عاشقش هستم

ایشون همبازی بچگیای من هستن و اکنون در دبیرستان تیزهوشان درس میخونن.سال پیش به دلایلی که واسه من هنوز مشخص نشده به من پیام دادن و اصرار داشتن که منو ببینن و خب من چون امتحان نمونه تیزهوشان داشتم از اون خواستم که کمکم کنه که قبول شم چون من در مدرسه نمونه بودمو نمیخواستم تو دوره دوم این مدارس قبول نشم. البته من اونموقع به پدرم گفتم که من باایشون در تماس هستم که به من کمک کنن ولی به اصرار تنها و فقط یک دفعه ایشونو دیدم.نمیتونستم درک کنم که چرا میخوان منو ببینن و خب بعضی وقتا هم اهنگ های عاشقانه میفرستادند که من زیاد اون هارو جدی نمیگرفتم چون خود ایشون به شخصه پارسال درجواب من گفتند که مثل خواهر ایشون هستم و این اهنگارو بدون دلیل میفرستم اما بازم این اهنگ فرستادنشونو ادامه میدادند.تا این که باز اصرارشون واسه دیدن من زیاد شد ولی متاسفانه من به پدرو مادرم نگفتم و حتی ایشونو هم ندیدم و مادرم مطلع شدند که من بدون اجازه میخواستم ایشونو ببینم و بسیار از دست من دلخور شدند.من این موضوع رو با این اقا در میون گذاشتم و اون اقا گفتن که صلاح نیس که دیگه با هم حرف بزنیم منم بدون هیچ اصراری قبول کردم ولی ذکر کردند که میخواستن چیزی به من بگن که بعد از این اتفاق دیگه مقدور نیس که بگن.چن روز بعد گفتن که یه نفرو میخوان و از همون اولم بخاطر این اومدن سمت من که من برم با دختری که میخوان حرف بزنم درصورتی که ما چن سالی بود که اصلا با هم حتی حرف هم نمیزدیم و خیلی کم همدیگه رو میدیدیم و من رابطه خودمو کاملا بااون قطع کرده بودم و اصلا باهم خوب نبودیم که بخواد چنین کاری بکنم.در کل من واقعا از لحاظ روحی داغون شدم نه بخاطر اینکه یه نفر دیگه رو دوس داشتن نه.بلکه بخاطر این که هرروز از نجابت اون دختر حرف میزدن و من بخاطر خاطره بد بچگیم که در پیام قبل ذکر کردم از خودم متنفر شدم گفتم شاید من واقعا دختر پاکی نیستم شاید مشکل از منه در حالیکخ من حتی با یه دروغ کوچیکم نمیتونم کنار بیام ولی خیلی تخریب شدم پدرم بعد از چن روز به من گفتند که دیگه تمایلی ندارند که با این عاقا حرف بزنم منم سریعا ارتباطمو بدون این که به اون عاقا بگم باهاشون قطع کردم.بعد از این قضیه کار هرشب من گریه بود حالم بد میشد هرشب بیشتر اون قضیه کودکیم واسم پررنگ میشد و همش حرفای اون اقا درباره نجابت اون دختر توسرم اوار میشد.ولی نزاشتم این قضایا نزاره که نمونه قبول نشم.چن ماهی باتموم نارحتیام درس هم میخوندم تا بالاخره قبول شدم.البته اینو هم بگم که یک بار در همین موقع که دیگه با این اقا حرف نمیزدم ایشون رو به طور تصادفی در المپیاد دیدم و هفته بعد این قضیه متوجه شدم که شماره جدیدی که داشتمو ایشون سیو کردن ولی هیچ پیامی ندادند..خلاصه حدود شش ماه گذشته بود از وقتیکه من ارتباطمو با ایشون قطع کرده بودم و امتحان مونه ام را هم داده بودم که یک شب به طور اتفاقی به من پیام دادند(البته این را هم بگویم که یکبار شماره من را حذف کردند ولی بعدا دوباره شماره منو سیو کردند.من واقعا دلیل این کارای ایشونو نمیفهمم)
من چون واقعا اذیت شدم طی این شش ماه سعی کردم جواب ایشونو ندم ولی ایشون هرجوری میخواستن با من حرف بزنن.متاسفانه نتونستم به پدر مادرم چیزی بگم پس از این جا به بعدشو دیگه فقط من میدونم که به من پیام دادند.دیگه خبری از ابجی گفتناش نبود طبق صحبتاشون دختری که میخواستن اونو نمیخواست.نمیدونم واقعا چند درصد حرفاشون راسته.از اون به بعد پافشاری ایشون برای فهمیدن ناراحتی من چندین برابر شده بود هروقت ناراحت میشدم ناراحت بود هروقت خوشحال بودم خوشحال بود.اما هیچ رابطه تی بین ما از نظر عشقی نبود چون من همیشه اونو با این که بزرگتر از من هستم پسر خودم خطاب میکنم و اصلا حرف دوس داشتن و این چیزا رو هیچکدوممون مطرح نکردیم.تابستون به همین منوال گذشت مهر هم همین طور که اثرار ایشون برای دیدن من بازم زیاد شده بود اخه من از صدبار خواستن اون واسه دیدن هم دیگه شاید یک درصدشو قبول میکردم اخه نمیخوام و نمیخواستم به اعتمادی که بین من و خونوادم هس لطمه ای بخوره.ولی این دفه خونواده من از اومدنشون برای تدریس زبان به من موافقت کردند و من ایشونو دیدم.میخواست یه چیزی بهم بگه ولی نمیتونست ینی میتونستم بفهمم چقد زور میزنه که یه چیزیو بگه ولی نتونست من تا قبل این دیدار هیچ موقع توقع نداشتم از ایشون که منو دوس داشته باشه ولی این اقا تو اون جلسه مثله یه بچه دوساله سرشو گذاشت روی شونه من واقعا معصوم بودن تو اون لحظه چون احساس میکردم برگشتیم به بچگیمون.هرچی خودشونو تحمل کردن که چیزی نگن اخر دست کاری کردن که تا دوماه من با ایشون قهر بودم ایشون لپ منو بوسیدند.واقعا خجالت میکشم بگم ولی خب میخوام همه چیو بدونین که فکر نکنین من خیلی هولم یا سریع تا بهم میخندن فک میکنم دوسم دارن اتفاقا این اقا تنها کسیه که تونسته از زیر بلاک شدن من درهمون یک دقیقه اول در بره
من که تا یک ماه حتی جواب سلام ایشونم به زور میدادم دیدم یه روز که از شانس بد من روز تولدم بود از من دوباره خواستن که برم و با همون دختر حرف بزنم.به معنای واقعی داغون شدم.در جواب ایشون گفتم باشه میرم بهشون میگم.ولی باور کنین اون روز یکی از بدترین روزای عمرم بود خیلی سعی کردم جلوی پدرومادرم عادی باشم ولی اونا کاملا متوجه شده بودند که یک اتفاقی افتاده اخه مگه میشد من دوساعت خیره بشم به یع جا یک کلمه هم حرف نزنم اونم وقتی همه خونواده کنارم بودن؟هیچی نمیتومستم بگم الان که دارم به اون موقع فک میکنم قلبم تیر میکشه چون شکستم واسه بار دوم شکستم فقط به خودم فحش میدادم احساس میکردم همه اینا تقصیر منه.احساس میکردم بازیچه بودم.هیچی ارومم نمیکرد چون من از دست خودم ناراحت بودم همش خودمو سرزنش میکردم.نمیدونم هدفش از این کار چی بود.ولی اون میدونست من چقد سردم میدونست مثه یه سنگم(بخاطر گذشته که واستون توضیح دادم)شاید میخواست با این کار احساساتمو نسبت به خودش برانگیزه ولی واقعا جدی بود منم که هیچ وقت کوتاه نیومدم درخواستشو رد نکردم از اون موقع انگار منو کشته بودن دیگه واقعا احساس میکردم روحی ندارم دیگه واسم مهم نبود بهش دروغ بگم با این که چن دفع گف نمیخواد بگی ولی دیگه من ول کن نبودم تا جایی که اصن گفتم حودش بره بگه اونم گف دیگه داری عصبانیم میکنی.
وقتی من اصرارم بیشتر میشد واسه گفتن اون کمتر میخواس که من بگم ولی اخر سر گفت که اصلا نمیخواد بگی دوسش دارم فقط برو باش دوست شو.میگف اصلا از این صحبتا که کیو میخواد خوشش نمیاد 😐 منم گفتم باشه میرم باش دوست میشم ولی راستشو بخواین نتونستم،واقعا نمیدونم چرا ولی نتونستم.وقتی بع اون اقا گفتم که نتونستم باش دوست شم اول داغ کردن ولی بعدش گفتن دیگه واسم مهم نیس اون دختر و همین الان میخوام ببینمت.ولی من گفتم بس کن تو دوروز دیگه باز میگی میخوایش برو کارو یه سره کن و باهاش حرف بزن ولی اون گف که دیگه تصمیم گرفتم که بهش فک نکنم.و هرچی من میگفتم که توفقط داری خودتو گول میزنی اون گف واقعا دیگه نمیخوام بش فک کنم.خلاصه من دیگه خیلی با ایشون سرد شدم خیلی حتی دیگه به صورت واضح بهشون میگفتم نمیخوام ببینمش.اگرچه من اونموقع که گف به اون دختره بگم بارها بهش گفتم که دست از سرم برداره و دیگه بامن کاری نداشته باشه ولی اون بیشتر مقاومت میکرد تا این که حدودا به زور یکبار دیگه به خونه ما اومد و به من زبان یاد داد که خونواده هم بودن.تو اون دیدار گفتن که واقعا اون دختر هیچ چیز خاصی نداشتن و الکی چن سال درگیرش بودن وای واقعا دیگه واسم مهم نبود چون خیلی اذیت شدم ولی وقتی دستامو اروم گرف تو دستاش انگاری یه سطل اب ریخته بودن به دستاش از بس عرق کرده بود نگاهش و هرچی میگفتم چرا میخواستی ببینیم هیچی نمیگف بعد از اون موقع دیگه همه جوره میخواست اعتماد از دست رفته رو بدست بیاره ولی من خیلی حالم بد بود اون کاری کرده بود که به یاد حادثه بچگیم فک کنم.ولی اون واقعا هوامو داشت اونقدری به من خوبی کرد که شاید تموم زخمام داشت التیام پیدا میکرد ولی من دیگه هیچ وقت بهش اعتماد نکردم خیلی سرد بودم باش این چن روز .میترسم میترسم از این که بازیچه باشم میترسم از گذشته م میترسم به کسی وابسته شم ولی اون واقعا همیشه جواب سرد بودنمو با حرفای ارامش بخشش میداد.و دیگه واقعا میخواست از گذشته م خبردار شه.منم با بدبختی واسش همه چیو تویه پیام توضیح دادم.بهش گفتم که چی شده و بعد هز اون اتفاق توی بچگیم از همه پسرا بدم میاد.گفتم دیگه بامن کار نداشته باشه.ولی اون انگاری تلاشش واسه رسیدن به من بعد از این موضوع ده برابر شد هزار بار بش گفتم من نیازی به ترحم ندارم ولی اون میگه بخدا ترحم نیس.میگه نمیتونم از شونه هات بگذرم میگه میخواد که من بهش تکیه کنم باورش کنم بهش اعتماد کنم من چن دفه قصد داشتم کاری کنم که دیگه به من پیام نده ولی اون اقا واقعا اراده پولادین دارن.اینو هم بگن که ایشونو اگه تو جمع ببینین باورتون نمیشه که همین ادم باشه چون داخل بسیار مغرور هستن و من تنها کسی هستم که چون از بچگی باهم حرف میزدیم و بازی میکردیم در این حد باهم صمیمی هستیم.الان واقعا از من جواب میخواهد چند بار خانواده ام را بهانه کردم و واقعا من نمیخواهم کاری کنم که پدر مادرم از دستم ناراحت شوند و همیشه نه میگفتم ولی  الان واقعا از من جواب میخوان نمیدونم چی بگم حتی اون اقا گفته کع من اصلا به حرفات گوش نمیدم من حرفای خودمو اجرا میکنم میخوام کنارت باشم میخوام دلیلی باشم که این همه ناراحتیتو کمش کنی میخوام بم اعتماد کنی حتی اگه به زورم شده از این لحاظ که خیلی ادم پاکی هستن شک ندارم ولی تموم این قضایا که واستون توضیح دادم منو تحت فشار میزارن نمیدونم واقعا چیکار کنم.لطفا کمکم کنین شما تنها امید من هستین…ببخشید طولانی شد میخواستم از همه چیز مطلع باشید
از گوشی هوشمند Samsung Galaxy ارسال شده است.