سلام . من بیشتر از بیست ساله ایران نیستم . زندگی وحشتناک و غم انگیزی داشتم ولی تا اونجا که قدرت داشتم جبران کردم . در حال حاضر مشکلی دارم که البته میدونم تقصیره خودمه ولی چون تنهام نیاز به راهنمایی و دلگرمی دارم تا دوباره نشکنم. همسرم که عاشقش بودم باعث شد دخترمو از دست بدم و چون عاشق زندگیم بودم اومدم المان دنبالش صاحب یه پسر شدم بهم خیانت کرد و منو بیرون کرد . موندم بی زبون با یه بچه بی کس تو غربت .از اون جریان هفده سال میگذره و من الان زندگی خوبی دارم که خودم ساختم تو رشته پزشکی کارمو دارم و پسرم هم خیلی موفق و پیش خودمه .ازدواج نکردم چون از مردها متنفر بودم .چند بار سعی کردم وارد رابطه بشم ولی همشونو همون اول اشتباه و خراب بود .
سه سال  پیس با اقای جا افتاده و موجهی تصادفی اشنا شدم . اولش خوب بود یکم خشن و بد دهن ولی گفتم من چون ارومم شاید درست بشه گفت ازدواج کرده و جدا شده بخاطر اقامت گرفتن. منم برام مهم نبود . بعد کمکم گفت زن دارم . خیلی مسخره و خالی بنده .به سختی میشه فهمید کدوم حرفش راسته . بازم باور نکردم .تا اینکه مطمئن شدم زن داره . از شکست میترسیدم .از ابروم میترسیدم . بهش محرم بودم چون بی قید نیستم .اونم گفته بود من مردم میتونم دو تا زن داشته باشم از تو فقط وفاداری میخوام . اولش زیاد سخت نبود ولی الان که زنشو اورده اینجا خیلی برام سخته. از یه طرف از ابروم میترسم . از طرفی به هر حال دلبسته هستم . از یه طرف دیگه سردرگمم عذاب وجدان دارم .خودش میگه زنم میدونه ت هم هستی . چون پدر خودشم دو تا زن داره تو ایران
من خیلی روحیه حساس و نازکی دارم خیلی میترسم میدونم کارم و اډامه راهم اشتباهه ولی نمیدونم چیکار کنم . اومد نزدیک خونه من خونه گرفت که راحت باشم حالا زنه اومده من حتی میترسم برم بیرون خرید چون توانایی دیدن ایشونو با کس دیگه ندارم .تورو خدا کمکم کنید من هیچکسو ندارم