قصه درمانی شنل قرمزی برای ایجاد امنیت از دیدگاه روانشناس کودک منطقه ۱

قصه درمانی شنل قرمزی برای ایجاد امنیت از  دیدگاه روانشناس کودک منطقه ۱

قصه درمانی آموزش امنیت اجتماعی توسط روانشناس کودک منطقه ۱ -۰۲۱۲۲۷۱۵۸۸۶

مشاوره و روانشناسی کودک منطقه ۱- نیاوران چهارراه مژده نبش نجابت جو پلاک ۳۵۲ طبقه دوم شمالی بانک پاسارگاد

تلفنی رایگان خدمات روانشناسی – مشاوره- روانپزشکی – آرامش درمانی – هیپنوتیزم درمانی – مجوز ۶۶۰۷۲ – -☎️۰۲۱۲۲۷۱۵۸۸۶-  –۰۹۱۲۳۲۴۵۵۱۰

روزی روزگاری ، دختر کوچکی در دهکده ای نزدیک جنگل زندگی می کرد . دخترک هرگاه بیرون می رفت یک شنل با کلاه قرمز به تن می کرد ، برای همین مردم دهکده او را شنل قرمزی صدا می کردند .

یک روز صبح شنل قرمزی از مادرش خواست که اگر ممکن است به او اجازه دهد تا به دیدن مادر بزرگش برود چون خیلی وقت بود که آنها همدیگر را ندیده بودند .

مادرش گفت : فکر خوبی است . سپس آنها یک سبد زیبا از خوراکی درست کردند تا شنل قرمزی آنرا برای مادر بزرگش ببرد .

وقتی سبد آماده شد ، دخترک شنل قرمزش را پوشید و مادرش را بوسید و از او خداحافظی کرد .

مادرش گفت : عزیزم یکراست خانه مادربرگ برو و وقتت را تلف نکن در ضمن با غریبه ها حرف نزن . در جنگل خطرهای فراوانی وجود دارد .

شنل قرمزی گفت : مادرجون ، نگران نباش . من دقت می کنم.

اما وقتی در جنگل ، چشم او به گلهای زیبا و دوست داشتنی افتاد ، نصیحتهای مادرش را فراموش کرد .

او تعدادی گل چید و به پرواز پروانه ها نگاه کرد و به صدای قورباغه ها گوش داد .

شنل قرمزی از این روز گرم تابستانی خیلی لذت می برد و متوجه نزدیک شدن سایه سیاهی که پشت سرش بود ، نشد .

ناگهان یک گرگ جلوی او ظاهر شد.

گرگ با لحن مهربانی گفت : دختر کوچولو ، چیکار می کنی ؟

شنل قرمزی گفت : می خواهم به دیدن مادر بزرگم بروم . او در میان جنگل ، نزدیک نهر زندگی می کند.

شنل قرمزی متوجه شد که خیلی دیر کرده است و از گشتن صرف نظر کرد و با عجله بطرف خانه مادربزرگ براه افتاد .

در همان وقت ، گرگ از راه میان بر دوید و به منزل مادر بزرگ رسید و آهسته در زد.

مادربزرگ تصور کرد ، کسی که در می زند ، نوه اش است . گفت : اوه عزیزم ! بیا تو . بیا تو . من نگران بودم که اتفاقی در جنگل برایت رخ داده باشد.

گرگ داخل شدو بطرف مادر بزرگ دوید .

مادربزرگ بیچاره دوید و داخل یک کمد شد و درش را بست . گرگ هرکار کرد نتواست در کمد را باز کند .

گرگ صدای پای شنل قرمزی را شنید , به سمت تخت مادر بزرگ دوید لباس خواب مادربزرگ را بر تن کرد و کلاه خواب چین داری را به سر کرد.

چند لحظه بعد ، شنل قرمزی در زد .

گرگ به رختخواب پرید و پتو را تا نوک دماغش بالا کشید و با صدایی لرزان پرسید : کیه ؟

شنل قرمزی گفت : منم

گرگ گفت : اوه چطوری عزیزم . بیا تو

وقتی شنل قرمزی وارد کلبه شد ، از دیدن مادربرزگش تعجب کرد .

شنل قرمزی پرسید : مادر بزرگ چرا صداتون اینقدر کلفت شده آیا مشکلی پیش آمده ؟

گرگ ناقلا گفت : من کمی سرما خورده ام و در آخر حرفهایش چند سرفه کرد تا شنل قرمزی شک نکند.

شنل قرمزی به تخت نزدیکتر شد و گفت : اما مادربزرگ ! چه گوشهای بزرگی دارید .

گرگ گفت : عزیزم با آن بهتر صدای تو را می شنوم .

شنل قرمزی گفت : اما مادربزرگ ! چه چشمهای بزرگی دارید .

گرگ گفت : چه بهتر عزیزم با آن بهتر تو را می بینیم

در حالیکه شنل قرمزی صدایش می لرزید گفت : اما مادربرزگ چه دندانهای بزرگی دارید ؟

گرگ گفت : برای اینکه تو را بهتر بخورم عزیزم . گرگ از تخت بیرون پرید و دنبال شنل قرمزی دوید

شنل قرمزی خیلی دیر متوجه شده بود ، آن شخصی که در تخت بود مادربرزگش نیست بلکه یک گرگ گرسنه است .

او بطرف در دوید و با صدای بلند فریاد کشید : کمک ! گرگ !

مرد جنگلبانی که آن نزدیکی ها هیزم می شکست صدای او را شنید و تا آنجای که در توان داشت با سرعت بطرف کلبه دوید .

مادربزرگ وقتی صدای نوه اش را شنید و فهمید او در خطر است از کمد بیرون آمد و ملحفه تخت را روی گرگ انداخت با یک چتر که در داخل کمد گیر آورده بود به سر گرگ کوبید.

در همین موقع جنگلبان رسید و به مادر بزرگ کمک کرد و گرگ را اسیر کردند .

شنل قرمزی بغل مادر بزرگش پرید و در حالیکه خوشحال بود گفت : اوه مادربزرگ من اشتباه کردم دیگر با هیچ غریبه ای صحبت نمی کنم .

جنگلبان گفت : شما بچه ها باید این نکته مهم را هیچوقت فراموش نکنید .

مرد جنگلبان گرگ را از خانه بیرون آورد و به قسمتهای دور جنگل برد ، جائیکه دیگر او نتواند کسی را اذیت کند .

شنل قرمزی و مادربزرگش یک ناهار خوشمزه خوردند و با هم حرف زدند .

داستان دربارهٔ دختر کوچکی به نام شنل‌قرمزی است. دخترک از جنگل می‌گذرد تا برای مادربزرگ مریضش غذا ببرد. در نسخهٔ برادران گریم مادر شنل‌قرمزی با تأکید به او گفته بود که یک راست به خانهٔ مادربزرگ برود و به حرف غریبه‌ها گوش نکند.

گرگ بد گنده‌ای هوس می‌کند دخترک و غذای داخل سبد را بخورد. او مخفیانه شنل‌قرمزی را تعقیب می‌کند، گاه پشت درختان و بوته‌ها و تپه‌ها قایم می‌شود و گاه درون چاله‌ها. در نهایت گرگ به شنل‌قرمزی نزدیک می‌شود و دخترک از روی خامی مقصدش را به گرگ لو می‌دهد. گرگ به دخترک پیشنهاد می‌دهد که چند گل بچیند و برای مادربزرگش ببرد. دخترک به حرف گرگ گوش می‌دهد و از مسیرش خارج می‌شود. در این فاصله گرگ به خانهٔ مادربزرگ می‌رود و وانمود می‌کند که شنل‌قرمزی است. مادربزرگ فریب می‌خورد و در را به روی گرگ باز می‌کند. گرگ مادربزرگ را می‌بلعد. لباس خواب مادربزرگ را می‌پوشد و منتظر دخترک در تخت دراز می‌کشد.

شنل‌قرمزی به خانهٔ مادربزرگ می‌رسد و متوجه می‌شود که قیافهٔ مادربزرگش عوض شده است. دخترک می‌پرسد «مادربزرگ چه صدای کلفتی داری!»، «چه چشم‌های بزرگی داری!»، «چه گوش‌های بزرگی داری!»، «چه دست‌های بزرگی داری!» و گرگ به ترتیب پاسخ می‌دهد «تا بهتر به تو خوشامد بگویم»، «تا بهتر ببینمت»، «تا بهتر صدایت را بشنوم»، «تا بهتر بغلت کنم» تا اینکه شنل‌قرمزی می‌گوید «چه دندان‌های بزرگی …» و گرگ می‌گوید «تا بهتر بخورمت» و از تخت بیرون می‌پرد و شنل‌قرمزی را هم می‌خورد و همان جا چرت می‌زند. در نسخهٔ شارل پرو که اولین نسخهٔ منتشرشدهٔ شنل‌قرمزی است، داستان در همین جا به پایان می‌رسد ولی در نسخه‌های بعد ادامه پیدا می‌کند:

یک هیزم‌شکن (مطابق نسخهٔ فرانسوی. در نسخهٔ برادران گریم و نسخه‌های سنتی آلمانی، شکارچی آمده‌است) فریادهای شنل‌قرمزی را می‌شنود و به کمک او می‌آید و با تبرش شکم گرگ را می‌درد و شنل‌قرمزی و مادربزرگش را سالم از شکم گرگ بیرون می‌آورد. آن‌ها شکم گرگ را با سنگ پر می‌کنند. گرگ از خواب بلند می‌شود و می‌خواهد فرار کند که به دلیل سنگینی شکم تلوتلو خورده و می‌افتد و می‌میرد.

هدف قصه نشان دادن تفاوت محیط امن خانه و دهکده با خطرات محیط خارج و جنگل است. همچنین به کودکان دربارهٔ دردسرهای ناشی از گوش ندادن به حرف‌های مادر اخطار می‌دهد.

منبع:https://fa.wikipedia.org

تلفنی رایگان خدمات روانشناسی – مشاوره- روانپزشکی – آرامش درمانی – هیپنوتیزم درمانی – مجوز ۶۰۵۶ – -☎️۰۲۱۲۲۷۱۵۸۸۶-  –۰۹۱۲۳۲۴۵۵۱۰